گل يخ
خیلی سخته اون که میگفت واسه چشات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
خیلی سخته توی پاییز با غریبی اشنا شی اما وقتی بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته دلی رو با نگات دزدیده باشی وسط راه ازعشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته بری یه شب واسه چیدن ستاره ولی رسیدی اونجا ببینی روز شده دوباره...
چقدر دوست دارم به هیچ چیز فکر نکنم...! اما اندیشه در رخنه های ذهنم نفوذ میکنه.
به تاریکی می اندیشم: (ت) تنگی قلبم که از نامردی است... ( ا ) امید به هیچ چیز و هیچ کسن ندارم... ( ر ) راهی برای فرار نمی بینم... (ی) یکی نیست که مرا از این ظلمت رهایی بخشد... (ک) کسی غیر از خدا نمی بینم ... (ی) یاری میخواهم نه از نامرد... نظرات شما عزیزان:
|
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |